جدول جو
جدول جو

معنی خاک اره - جستجوی لغت در جدول جو

خاک اره
ریزه های چوب حاصل از اره کردن چوب
تصویری از خاک اره
تصویر خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
خاک اره
(کِ / کْ اَ رْ رَ / رِ)
ریزه چوبهائی که پس ازاره کردن قطعه چوب بدست می آید. نشاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). وشارّه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
افتادگی، فروتنی، تواضع، خواری، ذلت، هر یک از پیروان فرقۀ شیعی مذهب خاکساریه (فرقه ای از متصوفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک سرخ
تصویر خاک سرخ
نوعی خاک به رنگ سرخ که دارای مقدار زیادی اکسید آهن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک برگ
تصویر خاک برگ
خاکی که با برگ های پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
بدکاره، فاحشه، قحبه، روسپی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به خاکسار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ سُ)
خاک رس. رجوع به خاک رس شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ / رِ)
نام دهی است از نواحی ده دشت کوه کیلویه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ رَ / رِ)
سبزی وقتی که خشک کرده باشند. سبزی خشک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَرْ رِ)
نام ناحیه ای است به بیرون بشم از قسمتهای کلارستاق مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صفحۀ 107). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 چنین آمده است: دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14 هزارگزی باختر شوسه مرزان آباد بکلاردشت. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دشنامی است و به دختری میدهند که پیش از بلوغ با وی مجامعت شده باشد. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ اَرْ رَ / رِ)
نرمه های ریز چوب که پس از بریدن آن بدست می آید. نشاره. وشاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسلۀ جلالی خاکسار معروفند، دوکتاب تحفۀ درویش و گنجینۀ اولیاء از این فرقه منتشر شده است، ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است، در تهران، مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند
لغت نامه دهخدا
خاک آلودی، (شرفنامۀ منیری)، عجز و تواضع، (آنندراج)، افتادگی، نامرادی، خواری، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایشان و راحت و آسایش انام و تازگی ایام است، (تاریخ قم ص 4)،
لباس عافیتی به ز خاکساری نیست
به این لباس سبک از جهان قناعت کن،
صائب (از آنندراج)،
هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است
می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک،
صائب
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَهْ)
خاک تیره. رجوع به خاک سیاه شود:
پاس ادب من همه را میرسد اینک
بر خاک سیه خفته ام اینک به در دوست.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مانع و حایل. (آنندراج). مزاحم. مانع. سد راه پیشرفت
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
خاک که از برگهای پوسیده کنند کود و رشوه را
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خاک نصیب. صاحب قسمت از خاک. بهره ور از خاک. با نصیب از خاک:
چرا چون گنج قارون خاک بهری
نه استاد سخنگویان دهری ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره. ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است. آب آنجا از چشمه ومحصولات غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاکی که از چاه بدست می آید. خاکی که در اثر گودبرداری چاه بدست می آید. ثلّه. جبا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک و گرد متعلق براه. غبار. خاکی که بر لباس شخص بازگشت کرده از مسافرت می نشیند، رنج سفر. خستگی سفر: ’هنوز خاک راهش را پاک نکرده’، افتاده. بنده. کوچک: ’خاک راه او هستم’
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
گرد که بباد رود. غار. دقعاء. بوغا
لغت نامه دهخدا
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
زن فاحشه و بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
خاک قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکساری
تصویر خاکساری
منسوب به خاکسار، از فرقه خاکساری
فرهنگ لغت هوشیار
افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی
متضاد: غرور، خواری، ذلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشه ی خاکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خاک بی حاصل، خاک بی قوت
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ درختان خشک شده که روی زمین را بپوشاند، خانه ی خاله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لفور، نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی